جدول جو
جدول جو

معنی زخم چشم - جستجوی لغت در جدول جو

زخم چشم
(زَ مِ چَ)
زدن چشم. چشم زدن. نگاه بد چشم. چشم زخم:
مبادا چشم کس بر خوبی خویش
که زخم چشم، خوبی را کند ریش.
نظامی.
رجوع به چشم زدن، چشم زخم، و زخم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاغ چشم
تصویر زاغ چشم
کسی که چشمان کبود دارد، کبودچشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم چشم
تصویر هم چشم
کسی که با دیگری در کاری رقابت کند، رقیب، حریف
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
رجوع به زاغ چشم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ / چِ)
برابر و مقابل و رقیب. (آنندراج) : آزادخان از فرقۀ غلزه ای و هم چشم با فرقۀ ابدالی بود. (مجمل التواریخ گلستانه)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
زخم کشنده. ضرب خور. جور کش. متحمل درد و ستم. زجر کش، زخمی. زخمگین. مجروح. خسته:
در ره او چو قلم گر به سرم بایدرفت
با دل زخم کش ودیدۀ گریان بروم.
حافظ.
رجوع به زخم کشیدن و زخم شود
لغت نامه دهخدا
(خَ مِ چَ / چِ)
قی و آب خشک چشم. ریم چشم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کنایه از کبودچشم. (آنندراج) :
دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم
بلند و سیه خایه و زاغ چشم.
فردوسی.
که در چین زاغ چشمی نام فرهاد
که در صنعت تراشی بوده استاد.
ملافوقی یزدی (از آنندراج).
زال کند سرمه در داغ چشم
گاو پس از مرگ شود زاغ چشم.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
و رجوع به زاغ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ چَ / چِ)
کنایه از سخت روی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). بی روی بی حیا. (آنندراج). وقیح. (فرهنگ خطی) :
در گدازم ز شرم مدعیان
نرم چشمان چه سخت رویانند.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ / چِ)
شوخ و بی حیا. (آنندراج). گستاخ و بی شرم و بی حیا. (ناظم الاطباء) :
جست دعوی گر مخالف گوی
زیرک سخت چشم حجت جوی.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ چَ / چِ)
قی چشم. ریم چشم. کثافت دور چشم برنشسته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ چَ)
راه رفتن به ناز، حرکات دلبرانه، تواضع و فروتنی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورم چشم
تصویر ورم چشم
چشم آماه
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در کاری با دیگری رقابت کند حریف رقیب: هرکسی بمعرکه رسید به جهت تحصیل نام و ننگ و غیرت هم چشمان بی ملاحظه از عقب مخالفان میتاخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهر چشم
تصویر زهر چشم
غضبی که از نگاه تند محسوس شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغ چشم
تصویر زاغ چشم
آنکه دارای چشمانی کبود است کبود چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهر چشم
تصویر زهر چشم
((زَ))
در ادبیات محاوره ای زهر چشم گرفتن کنایه از بسیار ترساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم چشم
تصویر هم چشم
((~. چَ))
رقیب
فرهنگ فارسی معین
حریف، رقیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کبود چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
نگاه خشم آلود
فرهنگ گویش مازندرانی
خیره چشم بی حیا
فرهنگ گویش مازندرانی